به نام خدا
اللهم صّل علی محّمد وآل محّمد و عجّل فرجهُم
بهترین ذکرها برای برآمدن حاجات و درمان امراض و رفع گرفتاریها٬ صلوات بر
محّمد و آل محّمد(ص) است که ما در اینجا به چند حدیث و چند داستان
واقعی از افرادی که متّوسل به محّمد و آل محّمد(ص) گردیداند و صلوات
فرستاده اند و آثار و برکاتی مشاهده نموده اند که قطره ای از دریای بیکران
است در اینجا ذکر می کنیم تا قوّت قلبی برای دیگران گردد و آن را سر
مشق خود قرار داده و در مشکلات متمسک به محّمد و آل محّمد(ص) شده
و به وسیله صلوات بر آنها: خداوند متعال تمام هم و غم های زندگیشان
را بر طرف نماید. لذا ما در ایجا به ساده نویسی و اختصار اکتفاء نموده تا
مورد استفاده عموم مسلمین قرار گیرد و این مختصر را به ساحت مقدس
تنها منجی عالم بشریت مصلح کل٬ هادی سبل٬ حجت خدا٬ یوسف زهرا
(سلام اللّه علیها) میوه دل علی(ع) یعنی حجت بن الحسن العسکری
تقدیم نمودم
بر گرفته از کتاب (صلوات) رضا جاهد
(هفتاد در دنیا و سی در آخرت)
آقا ثامن الا ئمه حضرت علی بن موسی الرضا(ع) فرمودند: کسی که بعد از نماز صبح و مغرب قبل از آنکه از حالت نماز خارج شود بگوید . ان الله و ملا ئکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما سپس بگوید: اللهم صل علی محمد و ذریته خداوند متعال صد حاجت او را بر آورده می کند که هفتاد حاجت در دنیا و سی حاجت در آخرت است.
(صلوات گناهان را.......)
آقا حضرت علی بن موسی بن جعفر آل محمد(ص) فرمود:کسی که نمی تواند با چیزی گناهانش را پاک و محو نماید پس بر محمد وآل محمد (ص) زیاد صلوات بفرستد زیرا که صلوات گناهان را ریشه کن و نابود و از بین می برد.
معادل تسبیح
آقا امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) فرمود: صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد (ص) در نزد خدا معادل با تسبیح و تهلیل و تکبیر است.
پاداش صلوات
در محضر آقا امام صادق(ع)اسمی از پیغمبر(ص)برده شد آقا فرمودند: برای آن حضرت زیاد صلوات بفرستید چون هر کس یک صلوات بر پیغمبر(ص) بفرستد خداوند عالم و فرشته ها هزار بار در هزار صف بر او صلوات می فرستد و از مخلوقات و آفریده های خدا کسی و چیزی نمی ماند مگر همه آنهابر این بنده رحمت و درود می فرستند برای اینکه خدا و ملائکه ها برای او رحمت می فرستند و هر کس به آن همه پاداش و جایزه و مژدگانی از خودش تمایل نشان ندهد حقیقتا آدم نفهم و نادان و متکبر و مغرور و خودخواهی است و خدا و رسول و اهلبیت از او بی زارند.
شنیدم که حضرت فرمود. جایزه و پاداش مژدگانی کسی که بین نماز ظهر وعصرصلوات بر محمّد و آلش (ص) بفرستند
معادل با پاداش هفتاد رکعت نماز است و نیز فرمود: کسی که بعد از نماز صبح و ظهر بگوید:
اللهُم صّل علی محمّدٍ و آل محمّد و عجّل فر جهم نمی میرد تا اینکه حضرت مهدی قائم آل محمّد
(عج الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کند.
آقاحضرت صادق آل محمّد (ع) فرمود.
دعا محجوب وممنوع است تا آنکه بر محمّد وآل محمّد (ص)صلوات فرستاده شود.وهر کس اگر حاجتی داشته باشد باید اول صلوات بر محمّد وآل محمّد بفرستد وبعد از آن حاجت خود را بخواهد ودر آخر دعا هم دوباره صلوات بفرستد زیرا حق تعالی کریم تر از آن است که دو طرف دعا را قبول کند ووسط دعا را قبول نکند و صلوات بر محمّد وآل محمّد (ص)حجابها را بر طرف می کند .و فرمود.همیشه میان دعا و مستجاب شدنش حجاب و پرده ای می آید و حائل ومانع می شود تا بر محمد (ص) صلوات فرستاده نشود آن حجاب وحائل بر طرف نمی شود .
آقا رئیس مذهب حضرت جعفر آل محمّد (ع) فرمودند.
هر کس ده بار بر محمّد وآلش(ص)صلوات بفرستد خدا وملائکه اش صد بار بر آن صلوات فرستنده درود وصلوات می فرستند وهر کس صد بار بر محمّد وآلش (ص)صلوات بفر ستد پروردگار عالم با ملائکه های مقربش هزار بار بر او صلوات می فرستند .آیا ندای ملکوتی و مقدس حق راکه در قرآن سوره احزاب آیه چهل وسه نشنیده ای و ندیده ای که می فر ماید.ان پروردگاری که رحمت فرستد بر شما وملائکه ها هم طلب رحمت می کنند تا شما را از تاریکی های جهل ونفهمی و شرک و معصیت بیرون وبه سوی نور وایمان وعلم وخداپرستی وتقوی آورند. آن خدا نسبت به مومنین مهربان ودلسوز وروف است.
صلوات فرستادن بر پیغمبر (ص)در محو کردن گناهان شدیدتر است از فرو نشاندن آب آتش را و سلام کردن بر آن حضرت افضل از بنده آزاد کردن در راه خداست ودوستی آن حضرت بهتر از شهید شدن در راه خداست یا از شمشیر زدن درراه خدا
فردای قیامت در ترازوی عدل الهی چیزی سنگین تر از ذکر صلوات بر محمّد وآل محمّد (ص) نیست.در روز قیامت شخصی را می آورند واعمالش را در میزان می گذارند (می بیندکفه ترازوی اعمال)سبک است درآن وقت پاداش ومژدگانی صلوات ظاهر می شود آن را میزان می گذارند می بیند کفه اعمال پر بار و سنگین شد .
هرکس بگوید ( اللهُم صّل علی محمّد وآل محمّد ) حق تعالی به او ثواب هفتاد و دو شهید عنایت فرماید و از گناهان بیرون آید مانند روزی که از مادر متولد شده باشد.
روز قیامت من پیش میزان اعمال هستم وهر کس کفه سیئاتش سنگین تر از کفه حسناتش باشد من صلواتهایی را که برایم فرستاده می آورم و در کفه حسناتش می گذارم تا آنکه کفه حسناتش سنگین تر گردد و رسگارترین شما از اهوال قیامت آن کسی است که بر من بیشتر صلوات می فرستد
هر کس یک بار بر من صلوات بفرستد از گناهان او ذره ای باقی نمی ماند و هر کس یک مرتبه بر من صلوات بفرستد آن دو ملکی که محافظ رفتار او هستند تا سه روز هیچ گناهی برای او نمی نویسد و هر کس هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد بر خدا لازم می شود که گناهان او را بیامرزد در همان روز یا همان شب و هر کس در روز جمعه صد مرتبه بر من صلوات بفرستد حق تعالی گناهان هشتاد ساله او را بیامرزد و هر کس مرا یاد کند و بر من صلوات فرستد حق تعالی جمیع گناهان او را بیامرزد اگر چه به عدد ریگهای عالج باشد .( بیابانی که ریگش از سایر مواضع بیشتر است)
یا علی هر کسی در هر روز یا در هر شب بر من صلوات بفرستد شفاعت من برای او واجب می شود هر چند که از اهل گناهان کبیره باشد.
پیامبر اسلام (ص)فرمودند:
هر کس صد بار بگوید ( یا رب صل علی محمّد و آل محمّد ) صد حاجت او بر آورده می شود که سی حاجت آن را در دنیا عنایت می کنند و بقیه اش را برای اخرت و تنهایی و بی کسی اش می گذارند و دعایش را مستحاب می نمایند
وجود پر خیر و برکت ( ص ) فرمودند.
هرکس به من صلوات نفرستد دینی برای او نخواهد بود و شقی ترین و جفا کارترین و بد ترین مردم آن کسی است که من نزدش ذکر شوم و او بر من صلوات نفرستد و بر خاک مالیده باد بینی ( یعنی خوار و ذلیل است ) کسی که من در نزد او یاد شوم و بر من صلوات نفرستد.
پیامبر گرامی ( ص ) فرمودند:
هر کس در کتابی یا نوشته ای بر من صلوات بفرستد ( یعنی صلوات را بنویسد ) تا نام من در آن کتاب هست ملائکه برای او از درگاه حق طلب آمرزش می کنند
اللهُم صّل علی محمّد و آل محمّد و عجل فرجهم
پیامبر گرامی(ص)فرمودند:
هر کس هر روز بر من هزار مرتبه صلوات فرستد نمی میرد تا جای خود را در بهشت بیند و هر کس بر من صلوات زیاد بفرستد از تلخی مرگ و جان کندن ایمن گردد.
پیامبر اسلام (ص)فرمودند:
هرگز داخل آتش جهنم نخواهد شد کسی که بر من صلوات بفرستد و هر کس بر من بلند صلوات بفرستد از آتش نفاق بدور است.
پیامبر گرامی اسلام (ص)فرمودند:
پروردگار عالم هستی و تمام ملائکه و فرشته هائی که تدبیر نظام و کارهای این جهان به فرمان خدا به عهده آنها گذاشته شده بر خاتم انبیاء و رئیس اسلام و حبیب خدا درودو سلام و صلوات می فرستند حالا ای شمائی که ایمان آورده اید شما هم با این پیام جهان هستی هم صدا و هماهنگ شوید و بر او صلوات و درود بفرستید و در برابر او فرمان و دستور و اوامر او تسلیم شوید
حضرت پیامبر گرامی ( ص )فرمودند:
هر کسی اسم مرا نزدش ببرند و بر من صلوات نفرستد به جهنم می رود و پروردگار متعال او را از رحمتش دور می کند و هر کس که نام مرا نزدش ببرند و صلوات بر مرا فراموش کند از راه بهشت منحرف شده
حضرت محمّد ( ص )فرمودند:
بهترین اعمال در آخرت سه چیز است
۱ ـ صلوات بر محمّد و آل محمّد.
۲ـ آب رسانی به تشنه ها
۳ـ حب و دوستی علی بن ابی طالب ( ع )
پیامبر گرامی اسلام ( ص )فرمودند:
هر کسی بر من صلوات بفرستد و بر آل من صلوات نفرستد بوی بهشت به او نخواهد رسید در جائی که بوی بهشت از راه پانصد ساله استشمام می شود
پیامبر اسلام ( ص ) فرمود:
صلوات فرستادن شما بر من باعث روا شدن حاجتهای شماست و خدا
را از شما راضی می گرداند و اعمال شما را پاک و پاکیزه می کند
پیامبر گرامی اسلام (ص)فرمود:
سزاوار ترین مردم به من در روز قیامت آن کسی است که در دار
دنیا بر من بیشتر صلوات فرستد.
آنهایی که مردند و زنده شدند
تجربهایی از لحظات بعد از مرگ
جمعی از کسانی که مرده اند و دوباره زنده شده اند با شما سخن می گویند اینها بر خلاف آنچه معروف است که کسی از آن عالم نیامده می گویندما از آن عالم آمده ایم و خبرهایی برای شما داریم بشنوید.
خدایا کمکش کن
سال 1357 بود و اوج روزهای انقلاب پایه های حکومت شاه لرزان شده و تظاهرات مردمی به نهایت رسیده بود در آن زمان 17 سال داشتم برادر بزرگم زندانی سیاسی شاه بود و خانه مان جای بود که همیشه تظاهر کنندگان در آن تجمع می کردند هر روز تعدادی از نیروهای شاه که میان آنها سربازان وظیفه نیز بودند در این محل پیاده می شدند تا تظاهرات را سرکوب کنند . گفتم که خانه ما نزدیک به این محل بودبه همین خاطر یک روز که تظاهرات و در گیری ماموران و مردم به اوجش رسیده بود نیرو های گارد و ارتش به مردم شلیک می کردند مردم نیز با پرتاب کوکتل مولوتف به طرف آنها تلافی می کردند ناگهان بر اثر پرتاب یک کو لتل مو لو تف لباس یک سرباز وظیفه آتش گرفت و او که حسابی ترسیده بود فریاد زد و دور خودش می چرخید و می دوید که رسید به دم در خانه ما، مادر من که این صحنه را دید، وقتی متوجه شد آن جوان یک سرباز وظیفه است بلا فاصله چادرخودش را که روی مانتو بر سر کرده بود روی بدن آن جوان انداخت و به کمک من که آتش را که به همه لباس جوان سرایت کرده بود خاموش کرد مادر که متوجه شد قسمتی از دستهای آن سرباز نیز سوخته با پماد مخصوص ضد سوختگی بر زخمهای او مرهم گذاشت و خلاصه پس از حدود یک ساعت سرباز جوان که نامش محرم بود حالش بهتر شد و مادر به او گفت: دلت می آید هموطنان و برادران مسلمانت رابکشی؟ محرم که از خجالت رنگش سرخ شده بود گفت: جدا شاهد است که تا آلان به کسی شلیک نکرده ام و فقط با باتوم زدمشان... از این لحظه به بعد به حرمت شما سیده خانم، دیگر به کسی با توم نمی زنم . مادرم - که در محل او را سپیده خانم صدا می کردند و محرم نیز نام مادرم را از زبان دیگر شنیده بود - محرم را دعا کرد و او رفت از فردا محرم باز هم در آن چهار راه پست می داد ( مامور بود و چاره ای نداشت اگر چه مدتی بعد به فرمان امام خمینی (ره) از سربازی گر یخت) اما همان طور که نزد مادر قسم خورده بود همگان می دیدند او اگر از تفنگش استفاده می کند تیر هوایی می زند و چون مجبور بود دستور فرمانده اش را اجرا کند و به جوانان باتوم بزند با تومی که در دست داشت فقط دور سرش می چرخاند و به اصطلاح سایه می زد حدود یک هفته از آن روز گذشت یک روز صبح به دلیل کشتاری که در دانشگاه تهران انجام شده بود تظاهرات مردم سر چهار راه ولی عصر گسترده تر از همیشه در حال انجام بود و من نیز به صف تظاهر کنندگان پیوسته و شعار می دادم چون یقین داشتم محرم به کسی آسیب نمی رساند من در قسمتی از خیابان ایستاده بودم که محرم آنجا بود لحظه به لحظه بر شدت تظاهرات افزوده می شد تا جای که مردم به سوی خبر گزاری پارس آن زمان حمله کردند تا آنجا راتسخیر کنند که ناگهان فرمانده گارد آن منطقه به سربازها و سایر نیروهایش دستور داده به ما حمله کنند محرم جلو من ایستاده بود و کمافی السابق باتوم خود را این سو و آن سو حرکت می داد بی آنکه به کسی ضربه بزند من در دو متری او بودم که ناگهان به علت فشار جمعیت سکندری خوردم و به سوی او افتادم و تا آمدم بگیم محرم او باتوم خود را دوباره پشت سرش آورد که ناگهان با سنگینی تمام به پیشانی من خورد و ..... در یک لحظه چشمانم سیاهی رفت و فقط توانستم زمزمه کنم. محرم.... مادرم.... مادرم...آخرین صحنه ای که به یاد دارم آن است که محرم متوجه من شد و بلافاصله بغلم کرد و از این شلوغی جمعیت گذشت و به طرف خانه مان که خلوت بود برد و بعد از آن لحظه به لحظه قوای خود را از دست دادم و .........
از این صحنه به بعد را بین مرگ و زندگی مشاهده کردم
احساس بی وزنی و سبکی خاصی می کردم دیگر نه محل ضربه باتوم که به سرم خورده بود درد می کردو نه احساس خستگی می کردم احساس می کردم از فاصله ای بالا مثلا پشت بام خانه مان .دارم جلو در خانه خودمان را می بینم حدود ده متر دور پیکرم جمع شده بودند که در آن میان مادرم نیز بود و سرم را در آغوشش گرفته بود و محرم نیز با اضطراب نگاهم می کرد تا اینکه یکی از همسایه ها که پزشک بود بالای سرم آمد و ابتدا ضربان قلب و سپس نبض مرا برسی کرد و بعد در حالی که بغض کرده بود گفت تموم کرده نفهمیدم ابتدا صدای ضجه مادرم را شنیدم با صدای فریاد جگر خراش محرم را که داد می زد خدایا خدایا چکار کردم خدایا من کسی را کشتم که به من کمک کرده بود. خدایا من چیکار کردم؟ محرم اینها را می گفت و مانند دیوانه ها دور خودش می چرخید و سپس چند مرتبه سرش را با شدت به تیر چراغ برق کوبید که خون از پیشانی اش فواره زد و مردم جلو او را گرفتند از سوی دیگر مادرم مرا در آغوش گرفته و اشک می ریخت هر قدر می خواستم به آنها حالی کنم که من نمرده ام نمی توانستم ضمن اینکه لحظه به لحظه به سوی آسمان بالاتر می رفتم در این لحظه محرم که تمام سر و صورتش خونین شده بود بالای پیکر من که همه می گفتند بی جان شده بود نشست و در حالی که ضجه می زد رو به خدا کرد و گفت خدایا پس معجزه ات کجاست..... خدایا اگر به این مادر رحم نمی کنی به من رحم کن.... خدایا فقط تو می دونی که من نمی خواستم این اتفاق بیفته... خدایا کمکش کن....خدایا نگذار این بچه بمیره خدایا کمکم کن... خدایا.... خدایا...
محرم فریاد می زد و مادر اشک می ریخت و زنهای محل نیز شیون می کردند و همه در اوج گریه بودند که ناگهان همان همسایه پزشکمان یک لحظه توجهش به چشمان من جلب شد و دوباره سرش را به قلبم نزدیک کرد و.... دیگر چیزی به خاطرم نمانده که چگونه روحم از آن بالا به جسمم در این پایین پیوست و ....مادرم می گفت وقتی دکتر فریاد زد زنده است..... نمرده....اول فکر کردیم دیوانه شده ولی وقتی محرم نیز به صورتت نگاه کرد و گفت دارد پلک می زند مطمئن شدیم زنده ای ! بعد هم خود محرم تو رو انداخت روی دوشش و تا بیمارستان دوید....مادرم اشک می ریخت و می گفت من مطمئنم دعاها و التماسهای صادقانه محرم بود که باعث شد خدا تو را که رفته بودی به آن دنیا. دوباره به جمع ما برگرداند
....................................................................................................................................
قاتلی که مقتول را زنده کرد
سال 1369 بود و من مجرد بودم و هنوز در خانه و نزد مادر و پدرم زندگی می کردم دیپلم که گرفتم چون در آن شهر کوچک کاری برای انجام دادن نداشتم مجبور شدم به سربازی بروم محل خدمتم نیز خوشبختانه شهری نزدیک بود و می توانستم هر پنج شنبه برای مرخصی به دیدن خانواده ام بروم یک بار که زمستان بود وقتی به شهرمان آمدم خبردار شدم پسر عمویم که از رفیق و حتی برادر برایم عزیزتر بود و هست به مناسبت قبول شدن در کنکور می خواهد همان شب جشن مفصل و باشکوهی بگیرد او وقتی شنید من به مرخصی آمده ام تلفن زد و گفت قاسم هر طور شده خودت را به جشن برسان. برایش توضیح دادم آبگرمکن حمام خانه مان خراب است و مجبورم چند ساعت دیرتر بیایم که به حمام بیرون بروم اما یدا... پیشنهاد عاقلانه ای کرد و گفت! لباست رو بردار بیا اینجا حمام خانه ما درسته من هم الآن علاء الدین رو می گذارم داخل حمام تا حسابی گرم بشه پیشنهادش را پذیرفتم و نیم ساعت بعد در خانه آنها و داخل حمام بودم یدا... پسر عمویم هم که خیلی کار داشت از خانه بیرون رفت تا به کارهایش برسد و دیگر جز من کسی در خانه نبود داخل حمام حسابی گرم بود و آب هم چنان گرم که برای یک سرباز خسته چند شب نخوابیده بهترین امکان را بوجود می آورد برای چند دقیقه خوابیدن! نفهمیدم چند دقیقه از خوابیدنم در حمام گذشت (بعدا فهمیدم دو ساعت) که ناگهان احساس کردم نفسم بند آمده چشمانم را که باز کردم دیدم فضای داخل حمام پر از دود است و هیچ جایی دیده نمی شود احساس خفگی می کردم اما توان نداشتم که از جا بر خیزم به هر سختی ای که بود خودم را تا دم در حمام روی زمین کشاندم اما قبل از اینکه بتوانم دستگیره را بچرخانم چشمانم دوباره سیاهی رفت و روی زمین ولو شدم نفسم بالا نمی آمد و حس کردم دارم می میرم..... و مردم
ادامه ماجرا به روایت یدا..
همه کارهایم انجام شد و به خانه برگشتم و زنگ زدم مطمئن بودم کسی جز قاسم در خانه نیست چون خانواده ام رفته بودند بیرون. چند بار زنگ زدم و در باز نشد: تعجب کردم و با خودم گفتم قاسم باید تا الآن آمده باشه بیرون؟ و سپس از روی در داخل حیاط شدم و همین که در ساختمان را باز کردم از غلظت دود شدیدی که ساختمان را پر کرده بود چشمانم سوخت چند بار قاسم...قاسم...گفتم و سپس با نگرانی به سوی حمام دویدم که درش بسته بود هر چه در زدم قاسم باز نکرد شیشه حمام را شکستم و دستگیره را از داخل چرخاندم اما انگار یک نفر در را گرفته بود به سختی در را پس زدم و ناگهان قاسم را دیدم که بی حرکت کف حمام افتاده بود! با اینکه هول شده بودم اما بلافاصله به اورژانس تلفن زدم و چند دقیقه بعد آمبولانس جلو در بود اما فایده نداشت این را کارکنان اورژانس گفتند، کارش تمومه... دچار خفگی شده چنان مبهوت شده بودم که گریه کردن هم یادم رفته بود! به این ترتیب جشن شادی من به عزای پسر عمویم تبدیل شد برایم مهم نبود که همه خصوصا خانواده عمویم مرا غیر مستقیم قاتل می دانستند من دلم از این می سوخت که بهترین رفیقم را از دست داده ام قاسم را به بیمارستان بردند و آنجا پس از معاینه مجدد سرانجام گواهی فوت صادر شد!چون دیگر غروب بود او را به سردخانه منتقل کردند تا فردا دفنش کنند آن شب مانند دیوانه ها تا صبح در خیابان قدم زدم و گریه کردم آخر سر هم از فرط خستگی روی نیمکت پارک خوابم برد اما چه خواب وحشتناکی دیدم در عالم خواب می دیدم که قاسم را داخل تابوت گذاشته اند و او را به سوی قبرستان می برند اما او نیم خیز نشسته البته فقط من می دیدمش و صدای ناله هایش را می شنیدم که می گفت کمکم کن یدا...من نمرده ام من زنده ام .... با وحشت زیاد از خواب بیدار شدم و دیدم ساعت هفت صبح است مانند دیوانه ها توی خیابانها می دویدم و ضجه می زدم قاسم نمرده...... اون زنده است ! و با همان حال به خانه عمویم رفتم و دیدم اهل فامیل آماده شده اند تا برای خاکسپاری پسر عمویم بروند! دوباره گریه کنان فریاد زدم قاسم نمرده اون زنده است. اما بعضی ها با کینه و بعضی ها با ترحم نگاهم می کردند چون کسی به حرفم اهمیت نداد بی اختیار به سوی ستون کوبیدم و فقط شوری خون را که زیر زبانم رفت حس کردم و بی هوش شدم به هوش که آمدم دیدم ساعت هشت و نیم است و من در بیمارستانم پدر و مادرو خواهرم با به هوش آمدن من گریه شادی سر دادند وقتی فهمیدم چند ساعت است که قاسم دفن شده فقط توانستم گریه کنم ساعتی بعد به اتفاق آنها به خانه رفتم آنقدر ضعیف و ناتوان شده بودم که پس از یک ساعت گریه مجدد، دوباره به خواب رفتم اما آن کابوس یا رویا، دست از سرم بر نمی داشت، دوباره قاسم را در خواب دیدم که با کفن سر از قبر بیرون کرده و ناله کنان می گوید یدا... تو قاتل من نیستی.... من اصلا نمرده ام... تو رو خدا بیا کمکم کن...من زنده ام یدا...تا صبح چند بار این خواب را دیدم و بیدار شدم و دوباره خواب تکرار شد ساعت پنج صبح بود که با شنیدن صدای اذان، ناگهان فکری به ذهنم رسید و برای اینکه دیگران مانعم نشوند بی سرو صدا از خانه بیرون زدم و تا مسجد محل یک نفس دویدم پیش نماز مسجد مان که از روحانیون جلیل القدر بود. تازه از نماز فارغ شده بود که به پایش افتادم و گریه کنان ماجرا را برایش شرح دادم آن بزرگوار کمی نگاهم کرد و گویی می خواست صداقت را در چهره ام نیز ببیند سر انجام گفت الله اکبر هیچ کس نمی تواند منکر واقعیت رویای صادقانه شود.... برو ببین می توانی از خانواده مرحوم و مسئو لان امر اجازه نبش قبر را بگیری؟ اگر اجازه دادند من کمکت می کنم سپس آن روحانی بزرگوار با ماشین خودش مرا به خانه عمویم رساند همه هنوز عزادار بودند و من به سراغ عمویم که کمتر از بقیه مرا قاتل می دانست رفتم و با ناله و زاری جریان خواب را برایش گفتم عمویم در حالی که به سختی می گریست نظر روحانی محلمان را پرسید که این طور پاسخ گفت در کلام این جوان یک صداقت عارفانه وجود دارد....در هر صورت ضرری ندارد. عمویم نیز سری تکان داد و بعد از کسب اجازه از مسوولان مربوطه همگی به سوی قبرستان رفتیم خوشبختانه حضور آن روحانی خوشنام و خادم مردم باعث شد زیاد درگیر کاغذ بازی نشویم و ساعتی بعد همراه یک نماینده از پزشکی قانونی، دو پیرمرد قبر کن با بیل و کلنگ به جان قبر افتادند و ...اولین چیزی که حیرت همه را برانگیخت و حتی باعث شد چند نفر از ترس بگریزند. این بود که کفن پاره شده بود به شکلی که معلوم بود خود جسد تلاش زیادی کرده! نماینده پزشکی قانونی با تردید فراوان شروع به معاینه کرد و ناگهان با فریاد از داخل قبر بیرون آمد که او زنده است... قلبش می تپد.... بیاریدش بیرون
به بیمارستان که رسیدیم قاسم را یکسره به اورژانس بردند و چند دقیقه بعد پزشک آنجا با لب خندان آمد و گفت به این می گن معجزه..... قاسم زنده است اینک نزدیک به 8 سال از آن ماجرا می گذرد افسوس که آن روحانی بزرگوار دو سال قبل به دلیل ابتلا به بیماری فوت کرد اما من و قاسم که خوشبختانه باجناق یکدیگر هم هستیم روزگار خوش با هم داریم
.........................................................................................................
آنچه پس از غرق شدن دیدم
من چهارده سال داشتم آن روز هوا بسیار گرم بود و من برای آب تنی به رود خانه بزرگی واقع در گیلان رفته بودم افراد زیادی (از جمله چند تن از دوستانم) در آنجا مشغول آب تنی بودند من نیز که به خوبی شنا بلد بودم به جمع آنها پیوسته مشغول آب تنی شدم در این هنگام یکی از افراد پیشنهاد کرد عرض رود خانه را که حدود 40 متر بود رفت و برگشت در حال شنا طی کنیم با این پیشنهاد هفت نفر از ما شناکنان به سمت دیگر رودخانه حرکت کردیم من با سرعت خود را به سمت دیگر رود خانه رسانده و با همان سرعت راه برگشت را طی کردم اما همین که خواستم از آب بیرون بیایم یکی از دوستانم که در کنار رودخانه ایستاده بود کف پایش را روی سر من گذاشت و با فشار مرا به طرف عمق رودخانه فرو کرد من که کاملا خسته بودم و از طرفی فکرنمی کردم عمق رودخانه در آن قسمت زیاد باشد خود را رها کردم تا با رسیدن به کف رودخانه با خم و راست کردن زانوان خود با سرعت خود را به سطح آب بکشانم اما برخلاف تصورمن عمق رودخانه زیاد بود و من قبل از رسیدن به ته آب توان خود را از دست داده و مرگ خود را حتمی دانستم در این اثناء که آب زیادی خورده بودم احساس کردم پاهایم به کف رودخانه رسیده و لذا با تمام توان حرکتی را که تصمیم داشتم انجام دادم ناگهان خود را چند متر بالاتر از سطح آب در فضای شناور دیدم فورا به سطح آب نگاه کرده وبا کمال تعجب دیدم که بدنم تازه به روی آب آمده و چهار نفر برای نجات من در آب پریدند آن افراد بدنم را از آب بیرون کشیده و حرکاتی را روی آن انجام می دادند کم کم افراد زیادی دورم جمع شده بودند در یک لحظه احساس شادی مطاوبی کردم و درست در همان لحظه بود که خود را در ارتفاع زیادی از سطح آب در هوا شناور دیدم به اطراف نگاه کردم از آن بالا مناظر اطراف خیلی زیبا بود مناظر زیادی همزمان در مقابل دید من قرار می گرفت مثل این بود که چشمان من زاویه ای بیش از 180 درجه را همزمان در معرض دید دارد درست در همین هنگام بود که به این فکر افتادم چه اتفاقی افتاده است با این فکر متوجه شدم که مثل باد بادک به ریسمانی بسته شده و در هوا شناور هستم وقتی به طرف مکانی که ریسمان به آنجا وصل بود نگاه کردم مجددا متوجه آن جمع شدم که جسمم را احاطه کرده بودند درست در همین موقع بود که به یاد آوردم چه اتفاقی افتاده است یعنی من مرده بودم همزمان با این یاد آوری گویا با یک عطسه و یا سرفه شدید خود را در جسمم یافتم
..............................................................................................
برگشت به زندگی دنیا
من سالها نزد استاد اخلاقم به تزکیه نفس مشغول بودم و تا حدی محبت دنیا را از دلم بیرون کرده بودم و کاملا برایم ثابت شده بود که دنیا زندان و مایه گرفتاری و منفور اولیاء خداست و لذا آن روز که ناگهان مبتلا به سکته قلبی شدم به چشم خودم دیدم ملکی از آسمان مانند کبوتری بال زد و به زمین آمد و پشت گردن مرا با دستش گرفت و مثل کسی که لباسی دیگری را از بدنش بیرون می کند او نیز روح مرا از بدنم بیرون آورد و چند لحظه ای مرا کنار بدنم نگه داشت من به خاطر همان تزکیه نفسی که کرده بودم و دلبستگی به دنیا نداشتم خیلی خوشحال بودم که از زندان بدن آزاد شده ام و در این موقع بلافاصله خود را در بیابانی وسیع ولی پر از گل و بلبل که مثلش را در عمرم ندیده بودم مشاهده کردم و وقتی چشمم را به سوی بدنم برگرداندم آن را بسیار دور از خودم دیدم و از همان دور می دیدم که آقای دکتر....به بدن من تنفس مصنوعی می دهد و اصرار دارد که روح مرا به بدنم بر گرداند در آن وقت به یادم آمد که من هم در بچگی گنجشکی داشتم که از قفس پریده بود در ان موقع مثل همین آقای دکتر مقداری آب و دانه در قفسش ریخته بودم و از دور می خواستم او را به طمع آب و دانه دوباره وارد قفس کنم اما او وارد قفس نشد و من هم هر چه آن دکتر کرد دوباره وارد بدنم نشوم ولی دیدم همان ملک درست در وقتی که من در وسط گلهای زیبا و کنار آب های روان و در آغوش حورالعین قرار گرفته بودم نزد من آمد و با تواضع زیاد به من گفت به خاطر دعا و جمعی از دوستان و به خصوص همسرت که متوسل شده است باید دوباره چند سالی به بدنت برگردی و با دوستان و همسرت زندگی کنی در آن وقت حال من دهها برابر بدتر از حال کسی بود که او را از زندان انفرادی آزاد کرده و به او پست و مقام والائی داده باشند ولی فورا از وی آن پست و مقام را بگیرند و دوباره وارد همان زندانش به نمایند در آن وقت احساس می کردم که مجبورم به بدنم بر گردم لذا بدون حرف و بدون هیچ اعتراضی با آنکه سرتاپای وجودم اعتراض بود به بدنم برگشتم و از کثرت ناراحتی نشستم و های های گریه کردم جمعی از دوستان که اطراف من بودند خوشحال شدند که من دوباره زنده شده ام اما من از آنها متنفر بودم از همسرم نیز متنفر بودم زیرا آنها بودند که مرا از آن آزادی از آن همه نعمت و خوشحالی جدا کرده بودند لذا از آن روز به بعد ساعت شماری می کنم که شاید دوباره به همان خوشیها به همان لذتها به همان آزادیها بر گردم و لذا حال و حوصله کاری جز آنچه مایه خوشنودی پروردگارم و ثوابهای او و انقطاع از غیر او باشد ندارم
...............................................................................................................................................................................................